جدول جو
جدول جو

معنی الله ده - جستجوی لغت در جدول جو

الله ده(اَلْ لاه دِهْ)
دهی است جزء دهستان اسالم بخش مرکزی شهرستان طوالش در 11 هزارگزی جنوب هشت پر و 2 هزارگزی شوسۀبندر انزلی - آستارا. جلگه و معتدل مرطوب است. سکنۀ آن 309 تن سنی و شیعه هستند که به ترکی و طالشی و گیلکی سخن میگویند. آب آن از رود خانه محلی، و محصول آن برنج و لبنیات، و شغل مردم زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الله داد
تصویر الله داد
(پسرانه)
الله (عربی) + داد (فارسی) داده خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از الله داد
تصویر الله داد
مال خداداده، خداداد، آنچه به غنیمت ببرند یا غارت کنند
فرهنگ فارسی عمید
(اَلْ لاه حَ)
دهی است از دهستان هریس بخش مرکزی شهرستان سراب، در 20هزارگزی جنوب باختری سراب و 15 هزارگزی شوسۀ سراب به تبریز. جلگه و معتدل است. سکنۀ آن 107 تن هستند که مذهب تشیع دارند و به زبان ترکی سخن میگویند. آب آن از نهر و چاه، محصول آن غلات و بزرک، و شغل مردم زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اَ نُلْ لا هَِ دِ لَ)
شیخ، ابویزید طیفور بن عیسی بن سروشان بسطامی. ابویزید بسطامی عارف از شهر بسطام است. (منتهی الارب). رجوع به ابویزید و طیفور و ریحانه الادب و تاریخ گزیده چ عکسی 1328 هجری قمری چ 1 لندن ص 768، و سبک شناسی ج 2ص 185، و اعلام زرکلی و حبیب السیر ج 2 و حکمت اشراق ومزدیسنا تألیف دکتر معین چ 1 ص 505 شود:
بنده بسطامی است و بسیارست
حرمت بایزید بسطامی.
ابوالفتوح جاجرمی (از کتاب النقص ص 96).
سوی رندان قلندر، به ره آورد سفر
دلق بسطامی و سجادۀ طامات بریم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی جزء دهستان حسن آباد بخش کلیبر شهرستان اهر، واقع در 21هزارگزی باختر کلیبر و 21هزارگزی راه شوسۀ اهر به کلیبر، کوهستانی معتدل دارای 46 تن سکنۀ شیعه. آب از دو رشته چشمه. محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی فرش و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گَ لَ دِهْ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش آستارا شهرستان اردبیل که در 19 هزارگزی جنوب باختر آستارا باردبیل واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنۀ آن 341 تن است. آب آنجا از رودخانه و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و تهیۀ زغال از چوب جنگل و راه آن مالرو است. دبستان دارد. محل سکونت ایل گله ده میباشد و قریه آغ چای جزو این ده محسوب میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لو لَ)
دهی از دهستان نشتااز شهرستان شهسوار، واقع در 25هزارگزی جنوب خاوری شهسوار و 1500گزی جنوب راه شوسۀ شهسوار به چالوس. دشت و معتدل. مرطوب و مالاریائی. دارای 150 تن سکنه. آب آن از ازارود. محصول آنجا برنج. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ دِهْ)
دهی جزء دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریز، واقع در 12هزارگزی شمال بستان آباد در مسیر شوسۀ اردبیل به تبریز. موقع جغرافیایی آن جلگه و سردسیری است. سکنۀ آن 262 تن است. آب آن از زهاب اوجان چای و چشمه و محصول آن غلات، یونجه، درخت تبریزی، سیب زمینی و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لاه)
سرهندی. او راست کتاب مدارالافاضل در لغت فارسی. رجوع به فهرست کتاب خانه سپهسالار ج 2 ص 227 شود، گردیدن. (لازم و متعدیست) ، گرد کردن. (تاج المصادر بیهقی). گردگردانیدن. چرخاندن. چرخانیدن، مبتلا بعلت دوار شدن. (منتهی الارب) ، نگریستن درکار تا داند چگونه انجام کند آنرا. (منتهی الارب) ، کارگردانی، اداره کردن، قوام دادن. نظام دادن. گرداندن. چرخاندن. مستقیم کردن. تنظیم کردن. رتق و فتق دادن. نظم و نسق دادن. تولیت کردن. متولی بودن. ولایت راندن. قیادت کردن: اداره کردن شغلی را، راندن آن شغل را. راه بردن
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لاه)
دهی است بخش پشت آب شهرستان زابل، در 6 هزارگزی جنوب خاوری بنجار، و 13 هزارگزی شوسۀ زاهدان به زابل، جلگه و گرم معتدل است. سکنۀ آن 158 تن هستند که مذهب تشیع دارند و بفارسی و بلوچی سخن میگویند. آب آن از رود هیرمند، و محصول آن غلات، و شغل مردم زراعت است، وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) ، نگاهدارندۀ حدّ هر چیز، فرهنگ ور. بافرهنگ. (مهذب الاسماء). فرهنگی. دانشمند. هنرمند. خداوند ادب. ادب دارنده. دانای علوم ادب. سخن دان: این بوسهل مردی امامزاده و محتشم و فاضل و ادیب بود اما شرارت و زعارت در طبع وی مؤکد شده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 175).
آنکو عمید رفت ز خانه
آنکو ادیب رفت بمکتب.
مسعودسعد.
ملاحظۀ ادب بسیار کردی که مردی سخت فاضل و ادیب بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 683). بوبکر هم فاضل و ادیب و نیکو خط و مدتی بدیوان ما بماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 274). بومنصور فاضل و ادیب و نیکو خط بود. (تاریخ بیهقی ص 274). آهسته و ادیب و فاضل و معاملت دان بود. (تاریخ بیهقی ص 382) ، آموزندۀ ادب. فرهنگ آموز. ادب آموز. (نصاب) : تا چنان شد که ادیب خویش راکه ویرا بسالمی گفتندی امیرمسعود گفت... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 106).
گر شود بیمار دشمن با طبیب
ور کند کودک عداوت با ادیب.
مولوی.
، دبیر، رسم دان:
جرعه بر خاک همی ریزیم از جام شراب
جرعه بر خاک همی ریزند مردان ادیب.
منوچهری.
ج، ادباء.
- ادیب شدن، ادابه. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لاه)
دهی است جزء دهستان کله بور بخش مرکزی شهرستان میانه در 31 هزارگزی جنوب باختری میانه و 31 هزارگزی شوسۀ تبریز به میانه. کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 100 تن هستند که مذهب تشیع دارند و بترکی سخن میگویند. آب آن از چشمه، محصول آن غلات، نخودسیاه، بزرک و عدس، و شغل مردم زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لاه نَ)
دهی است از دهستان کنگاور بخش کنگاور شهرستان کرمانشاهان، در 7 هزارگزی شمال خاوری کنگاور و 3 هزارگزی باختر شوسۀ کرمانشاه - همدان. کوهستانی و سردسیر است. سکنۀ آن 62 تن شیعه هستند که به فارسی و کردی سخن میگویند. آب آن از چشمه، و محصول آن غلات دیمی، انگور و قلمستان است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لاه)
دهی است از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل، در 18 هزارگزی جنوب باختری بابل و 6 هزارگزی شمال شوسۀ بابل به آمل. دشت و معتدل مرطوب است. سکنۀ آن 55 تن شیعه هستند که به مازندرانی و فارسی سخن میگویند. آب آن از چشمۀ دشت سر، و محصول آن اندکی برنج، غلات، کنف، صیفی، پنبه و نیشکر، و شغل مردم زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ دِهْ)
ارفه رودبار. از قرای بلوک دوآب بالا، در ناحیۀ راست پی مازندران. رجوع بسفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 115 شود. ارفعده
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لاه دَ رَ)
دهی است از دهستان سارال بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج، در سه هزارگزی جنوب دیواندره و نه هزارگزی باختر شوسۀ سنندج - دیواندره. کوهستانی و سردسیر است. سکنۀ آن 350 تن سنی هستند و به کردی سخن میگویند و آب آن از رودخانه و چشمه، و محصول آن غلات، حبوبات و لبنیات، و شغل مردم زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. این ده در دو محل بفاصله 4 هزارگزی واقع است و بنام بالا و پائین نامیده میشود. سکنۀ پائین 180 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لاه)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل، در 24 هزارگزی شمال باختری ده دوست محمد نزدیک مرز افغانستان. جلگه و گرم معتدل است. سکنۀ آن 700 تن هستند که مذهب تشیع دارند و بفارسی و بلوچی سخن میگویند. آب آن از رود خانه هیرمند، و محصول آن غلات، پنبه و صیفی، و شغل مردم زراعت و گله داری، گلیم و کرباس بافی است، وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(وَ لی یُلْ لاه)
دهلوی ملقب به ابوعبدالله وی در سال 1180 هجری قمری بدنیا آمد. مردی فقیه و اصولی، محدث و مفسر و دارای تألیفهای بسیار بود او راست: ازاله الخفاء. القول الجمیل فی بیان سواءالسبیل. عقدالجید فی احکام الاجتهاد و التقلید و غیره. (از معجم المؤلفین ج 4 ص 292)
لغت نامه دهخدا
از روستاهای بلوک دوآب بالا واقع در راستوپی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع نشتای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی